خانوم شما چرا طلبه شدی؟
یادم می آید روز اولی که وارد کلاس درس حوزه شدیم , همان ابتدای هم صحبتی استاد با بچه ها ,
حرف از این مسئله به میان آمد که ما با چه هدفی وارد حوزه شده ایم؟
خب جواب ها بر حسب سن و سال و شخصیت دوستان, متفاوت بود.یکی برای بهتر شدن اخلاقش
آمده بود,دیگری برای اینکه بچه هایش را بهتر تربیت کند, آن یکی برای خوش اخلاقی با همسرش
آمده بود و بغل دستی به اجبار پدر و مادرش.من هم دلیل اصلی ام پیدا کردن معنویتی بود که در
دانشگاه , آن طور که خواستم پیدایش نکردم.خلاصه نتیجه این شد که غالب نیت ها جز چند نفر,
برای رشد معنوی و اخلاقی بود.اما میزان این رشد را باید در طول زمان در می یافتیم, به قول استاد,
از این به بعد چه خوشمان می آمد و چه نمی آمد همه ما را به چشم طلبه می دیدند و کم ترین کج خلقی مان
به پای مذهب و مذهبیون نوشته می شد.
بعضی از بچه ها همان ترم اول به دلیل تاب نیاوردن فضای خاص حوزه و شاید همین محدودیت ها
انصراف دادند که طبق سخن استاد اتفاقی معمول بود.
روزهای اول حوزه رفتن, که گاه به دلیلی از کسی یاچیزی دلخور می شدم و از کوره در می رفتم
سریع مورد سرزنش واقع می شدم که : نچ نچ …خیر سرت مثلا طلبه ای!
از اینکه یک روزه به مقام پیامبری رسیده بودم و باید از تمام رذایل اخلاقی پاک می شدم و فضایل
اخلاقی ام به شکل چشمگیری رشد می کرد,حس چندان خوبی نداشتم. این نوع نگاه خانواده و
جامعه و دوستان به نام طلبگی ام و یک روزه به مرا به مقام عصمت نائل گرداندن این جمع شریف,
گاهی مرا از اینکه طلبه شده بودم پشیمان می کرد.
اما فکر کردن به قداست این مکان و عنوان , وسوسه ادامه دادن راه را در من زنده می کرد و از
انصراف , منصرفم می کرد.
حالا که فکر می کنم می بینم خیلی هم بد نشده است تن دادن به این قداست های اجباری
دوستان به بنده عاصی خداوند.شاید این استجابت همان شعر زیبا باشد که :
ما را به جبر هم که شده سر به زیرکن خیری ندیده ایم از این اختیارها