دست نوشته های یک طلبه بانو

ما بی تو خسته ایم , تو بی ما چگونه ای ...
  • تماس  

یک عصر پنج شنبه ابری

07 خرداد 1394 توسط معتکف

 

امروز که رفتیم سر خاک پدر فضای قبرستان مملو از جمعیت بود.همسایه پدرمراسم سالگرد داشتند ومردهای

زیادی ایستاده بودند به فاتحه خواندن و گرامی داشتن یاد آن پسر نوجوان ناکام...

غبار انباشته  بر سنگ قبر پدررا تند تند پاک کردیم و نشستیم به قرآن و زیارت عاشورا خواندن…

مادر هم  دوباره داغ دلش تازه شد از شنیدن مویه های زن هایی که اطراف قبر پسرک همسایه بودند و چادر کشید

روی سرش به گریستن از دلتنگی نبودن پدر..من هم بعد خواندن زیارت عاشورا و حال و احوال با پدر,

خواستم دعا کند تا گره از مشکل یک بنده خدایی حل شود.

بعد هم راه افتادیم طرف منزل و برادر زاده عزیز دل اش را گرفت به پیچاندن و تهوع گرفتن که کاشف به عمل آمد

شفای او , امشب را در منزل مادربزرگ خوابیدن است.اخوی بزرگوار هم  موافقت نموده و محموله را 

در منطقه مورد نظر تخلیه نمود.

این ایام فرجه ها هم  کوتاه ترین روزهای سال اند انگار…خدایا این دو هفته باقی مانده را هم به خیر بگذران…

 4 نظر

خجالت نوشت ...آرزو نوشت

06 خرداد 1394 توسط معتکف

 

 

گاهی فکر می کنم  اصلا می شود بی منت اهل بیت (ع) هم نان و آب از گلو پایین برد یا نه!

هر گیر و گرفتاری زندگی ام را که نگاه می کنم می بینم با گوشه نگاه یکی از شاهزادگان این بارگاه , به خیر گذشته است .

اصلا انگار از همان اول زندگی ام نگاه دوخته اند به ایستادن و بلند شدن و افتادن و خندیدن و گریستن ام تا

هر جای کار, به کارد و استخوان رسید بدوند و بیایند جلو , آغوش باز کنند به بغل کردن  ترس ها و بغض های یواشکی ام ..

نه این که فقط من در آغوش مهربانی این خانواده ایستاده در ابتدای تاریخ , باشم که سند این دلبری ها  در دل

پر فراز و نشیب هر بچه شیعه مضطر شده ای ثبت است,  به گواه مهر سلطنتی عشق.

از دور می ایستم و خودم را نگاه می کنم در مقابل درب خانه شان, در تمام این سال های از دست رفته.

چه قد رفته ام و برگشته ام از مسیر  کربلا و مشهد و آن بیابان بی نام و نشان …

بیابانی به وسعت انتظاری وسعت یافته از بی تفاوتی  منتظران…

دلم این روزها به جای بیابان ,خیابان نزدیک حرم می خواهد . نزدیک به حرم  پنهان مادر گم شده در تاریخ ام..

که شلوغ باشد از ازدحام آدم ها ..

که ایستاده باشند روی نوک پنجه تا فقط تو را ببینند

که ایستاده ای به بلندای تاریخ  تنهایی ات 

روی تپه های بلند حجاز

به گفتن بانگ بلند : أنا بقیه الله الاعظم…


 



 2 نظر

نقل نوشته های یک حاج آقا - 2

05 خرداد 1394 توسط معتکف



 « از امروز نیت کنیم همه اموات را در کارهای خیرمان شریک کنیم ,

این طور کارمان هم بزرگ می شود؛

مثل این است که  کار خیری را هزار نفری انجام داده ایم».

 

حاج آقا کاویانی راد/ برنامه آفتاب شرقی/ سه شنبه 5خرداد 1394

 1 نظر
  • 1
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • ...
  • 10
  • ...
  • 11
  • 12
  • 13
  • ...
  • 14
  • ...
  • 15
  • 16
  • 17
  • ...
  • 20
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

دست نوشته های یک طلبه بانو

اللهم ثبت قلبی علی دینک.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • مناسبت نوشت
  • یادداشت های عصر جمعه
  • دست نویس هایی در خلوت
  • اولین ها
  • و حضرت (ع) چنین فرمود
  • صرفا جهت تلنگر
  • نقل نوشته های یک حاج آقا
  • تولد یک پروانه
  • وقایع اتفاقیه
  • شعرنوشته های شخصی
  • مناجات نامه

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس