جمعه نوشت اول
دنیا با همه هیاهو و اضطراب و شادی ها و دلتنگی هایش این جمعه هم بی ظهور به سر شد تا به غروب رسید و طعم تلخ ناکامی را بر دهان منتظران ندبه خوان چشاند.
امروز در کانال آپارات مشغول دیدن کلیپ هایی از شهدای مدافع حرم و شهدای جنگ تحمیلی بودم.
با حسرت و ناراحتی غبطه می خوردم به حالشان که هم در جبهه نفس و هم جبهه رزم, نمره قبولی از امام زمان (عج) گرفتند و عاقبت به خیر رفتند.
فکر میکنم در این دنیای وانفسا که سخن از دین داری شبیه تعریف یک لطیفه تکراری و بی مزه شده و حرف زدن از ظهور امام زمان (عج) تبدیل به ضرب المثلی معادل با یک اتفاق غیر ممکن , ما کجای سپاه امام زمان (عج) قرار می گیریم .
آن دورها فقط به تماشا یا درست روبه روی سپاهش زبانم لال….
حتی فکرش هم تنم را می لرزاند.
زندگی هامان به شدت دنیا زده شده و مراسم های عید و عزایمان برای اهل بیت (ع) آمیخته به انحراف و ابتذالی غریب گونه گشته است .
می ترسم از این همه دور بودن و دور شدن ها .
فکر می کنم باید سری به کتاب دعایم بزنم.
دلم به شدت حرم می خواهد..به شدت امام حسین (ع)..به شدت زیارت عاشورا.
شاید دوباره درآن حوالی برگردم به خیمه گاه سبز امام زمان(عج) خود.