زیر سایه درخت بید
شب ها مامان زودتر از بقیه ما خوابش میبره .آجی هم هندزفری ب گوش ,مشغول شنیدن قصه های رادیو میشه و منم که مشغول کشف اطلاعاتی از دنیای بافته ها و دوخته ها و رنگ و گاهی نوشته ها در فضای مجازی میشم .
حال آدم همیشه یه جور نیست, چه بسا حتی صبح با عصر آدم کلی توفیر داشته باشه.یا یه دوره ای میل داشته باشه یه حال و هوایی رو تجربه کنه و مدتی بعد حال و هوای دیگه ای, لااقل من که این مدلی ام.شاید این همون چیزی هست که بهش میگن بحران گذر از فلان سالگی .
یادم میاد وقتی نوجوون بودم, ذوق و هیجانی ک از کشف اتفاقات نیامده داشتم رو داخل دفتر یادداشتم می نوشتم و با تخیل عجیبی که داشتم کلی ساز و برگ بهش می دادم و رویاهامو با کلمات تصویر سازی می کردم. اون موقع ها هنوز موبایل و لبتاپ و فضای مجازی ب این شکل وجود نداشت و همه چیز آدم ها رو بود. شادی هاشون , غم هاشون , ترس ها و دغدغه هاشون .همه مون شکل خودمون بودیم واقعی واقعی .
چه قدر نوشتن حالمو خوب میکرد اون روزها.کلمه ها مطیع و منظم لابه لای حریرواره هایی از تخیل و زیبایی کنار هم هماهنگ می نشستند و معانی رو از فرسنگ ها اون طرف تر از دنیاهای دست نیافتنی , برام به پرواز در می آوردند.
دلم هوس نوشتن کرده دوباره.شاید بتونم باز به کلمات تکیه کنم تا قلمم دوباره از یخ زدگی دربیاد و منو با خودش به اون دنیاهای وصف ناشدنی ببره.