یک عاشقانه ساده
همه اش را وقت کم می آورم.
همه زندگی را از تولدم جمع کنم تا لحظه ای که سرویس مرگ بیاید دنبالم و مرا هم به سمت تو رهسپار کندهمه اش را وقت کم می آورم.
همه اش عطش دارم خلوتی گیر بیاورم گوشه ای فارغ از همه عالم و آدم و مشکلات و شکلات هایش بنشینم و
حرف زدن تو را لابه لای کلمات قرآن ات دنبال کنم و هی بغض کنم از شکل حرف زدن ات که حتی غضبت هم از سر دوست داشتن است.
به قول آن عالم دینی آدم از هر مخلوقی بترسد از او متنفر می شود و فرار می کند از او. فرق ترس از خالق این است که هرچه بیشتر ازاو بترسی بیشتر خاطرخواهش میشوی.خدایا من خیلی ترسیده ام که این همه دلم غش می رود برایت .
چه قد خوب است هروقت هوس کنم پیشم هستی .هی پیشم هستی هی پیشت هستم .هی پیش همیم.
ای قربان حرف زدنت که هی دلم تنگش می شود.بروم قرآنمان را بیاورم باز هم تو برایم حرف بزنی باز هم من
بغض کنم از حرف زدنت و با هم کیف با هم بودنمان را ببریم.