خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است ...
کلاس تموم شد و بعد از اقامه نماز ظهر و عصر با فرزانه جون تو حیاط ایستادیم تا شوهرش بیاد دنبالمون.
شوهر فرزانه جون سرویس مدرسه من و دو تای دیگه از بچه هاست .این چند روز که نساء و لیلی رفتن اردوی قم , کل صندلی عقب رو مثل رییس جمهور ها در انحصار خودم گرفتم.
صبح , شوهر فرزانه جون که میاد دنبالمون رادیو رو میذاره رو موج رادیو قرآن.تا برسیم مدرسه چند تا آیه قرآن یا حرف و حدیث معنوی تو اعماق دلمون شناور میشه و فرو نشست میکنه و واسه شروع روزمون خیلی حس خوبی بهمون می ده .
فرزانه از کنار در حیاط اشاره کرد که شوهرش اومده . چادرم رو به خودم پیچیدم و مقنعه ام رو مرتب کردم و رفتیم نشستیم تو ماشین.
مثل همیشه رو موج رادیو قرآن بود .داشت سوره طارق می خوند .چشم هامو بستم. بعد از چند ساعت خستگی مطالب درسی , دلم فقط میخاست صدای خدا رو بشنوم .
و السما و الطارق همه ماشین رو ..همه جاده پر ترافیک رو ..همه آسمان رو گرفته بود .
چشم هامو بستم به شنیدن کلمات خدا در جهانی که در حال التذاذ بود ..قاری همچنان میخاند :..إن کل نفس لما علیها حافظ...