چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی...
دیشب , به روایتی شب پایانی لیالی قدر بود..
در خلوت اتاق نشستم به خواندن دعای دلبرانه جوشن کبیر و حیف که تا چشم به هم زدم دعابه بند صدمش رسیده بود و اصلا نفهمیدیم چه طور کلمات جلو رفتند در آن خلوت نیم شبی ؛ و تا آمدیم کمی انس بگیریم دیدیم زیر کتاب قرآن, پناه گرفته ایم به گفتن بک یا الله های ملتمسانه به قصد اجابت خواهی ..
قانون نانوشته ای در عالم هست و آن این که اصولا وقت هایی که خوش بگذرد به دل آدم ؛زودتر سپری می شوند..
شب های قدر هم از آن شب هاست انگار.
چه قد منتظر آمدنش بودیم به ردیف کردن دعاهای در صف مانده …چه بغض ها که پنهان کرده بودیم لا به لای کلمات جوشن کبیر وآیه های دخان و روم وقدر و عنکبوت به هم برسانیم در طلب خواسته های آسمانی و زمینگیر شده ..
خدا کند به قول آن جمله آشنایی که طی این شب ها به برکت شبکه های اجتماعی دست به دست چرخید ,این
شب بیداری ها بیدارمان کرده باشد و تلنگری به شیوه خوب زیستن هایمان باشد..
هرچند این دو سه شب بهانه است که تمرین عاشقی کنیم وگرنه اگر اهل دل باشیم, همه ایام سال,
تلنگر ها جاری اند در عالم.