دست نوشته های یک طلبه بانو

ما بی تو خسته ایم , تو بی ما چگونه ای ...
  • تماس  

دیرنوشتی برای ماه مبارک...

07 تیر 1394 توسط معتکف

یک دهه از ماه مبارک گذشت و پا در آستانه دهه دوم و سرنوشت ساز  آن گذاشته ایم..

آدم ماه مبارک , حساب ساعت ها و دقیقه ها را بیشتر از هر وقت دیگری دارد.. یحتمل یک دلیل قاطع آن انتظار کشیدن

برای لحظه اذان مغرب است تا با کیفی مضاعف دست ها را به هم بکوبد و صدا بلند کند به گفتن:

خدایا شکرت….امروز هم به خیر گذشت.

نمی دانم چرا وسواس خوب بندگی کردن را در ماه مبارک بیش از هر ماه دیگری داریم.شاید یک دلیلش حیف نشدن

گشنگی و تشنگی مقرر شده در برنامه این ماه است تا با درصد بیشتری مورد قبول قرار گیرد.

برایم این روزها مثل یک پناهگاه معنوی است  دور از از چنگ وسوسه ها و دلمشغولی ها, تا با به شکل بهتری

به حقیقت زیستن نگاه کنم.

شب های قدر هم  که قدر و قربت دیگری با حال خوب داشتن هایمان  دارد..از حالا آرزو جمع می کنم برای

سال پیش رو که در این شب  های در راه ,به آستانه اجابت رهسپار کنم.




 2 نظر

دلتنگ نوشتی در ساعت دو نصف شب

11 خرداد 1394 توسط معتکف

 

خدایا, می دانم سر خیلی کارها دبه درآورده ام..

هی قول داده ام که اگر فلان شود چنین می کنم و بهمان..

هی تو می دانستی  حرف مفت می زنم و  باز, راه آمدی با کنیز پر مدعای همیشه طلبکارت.

خدایا, می شود  باز از سر حوصله , حوصله کنی و بی خیالم نشوی  از الان تا هیچ وقت؟…

حتی وقتی خیال برم می دارد که پیش تو اعتبارم جور است.

شب از آن شب هاست که با روی سیاه آمده ام که با چشم سرخ برگردم؛

بس که هی دلم دل دل می کند به دلواپسی مشغول غیر تو شدن..

هرجای دنیایم که هستی:


(تَوَلَّ مِنْ أَمْرِي مَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ عُدْ عَلَيَّ بِفَضْلِكَ عَلَى مُذْنِبٍ قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُهُ*…)


*: گزیده ای از مناجات دلبرانه شعبانیه

 2 نظر

وضعیت اضطراری است .

09 خرداد 1394 توسط معتکف

 

چند روزی است که ذهنم به شدت مشغول شرایطی تازه است . وسط امتحان و تحقیق های نصفه و نیمه ,

این تکلیف انرژی  مضاعفی از من می برد.

چشم هایم را می بندم و نفس عمیق می کشم..

دلم یک بغل بابای رفته در خواب عصرگاهی می خواهد که یواشکی دست روی موهای کم پشتش بکشم

و بغلش کنم و به رسم عبادت,با همه عشق های دخترانگی ام زل بزنم به صورت آرام و معصومش.

می روم سمت مادر که تا نزدیک شدنم را می بیند می فهمد قصدحمله محبت آمیز دارم سرش را کج می کند

که در برود از دستم ولی مگر می شود صورتش را بلاتکلیف رها کنم.. وقتی کله پوشیده در حجاب مادر را

بغل می کنم و میبوسم نیروی غریب خوشایندی ی از همه زوایای عالم در شریان های رو به قلبم سرازیر می شود.

این روزهای وسط شلوغی امتحان ها و تکلیف های ناخوانده , به راه افتادن های مادری  اش دلم گرم می شود

و حالم بهتر.

تازه دارم می فهمم لابه لای اضطراب ها, مادر چراغ سفید همه وضعیت های اضطراری عالم است انگار..

 4 نظر
  • 1
  • ...
  • 6
  • 7
  • 8
  • ...
  • 9
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 13
  • ...
  • 14
  • 15
  • 16
  • ...
  • 20
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

دست نوشته های یک طلبه بانو

اللهم ثبت قلبی علی دینک.

جستجو

موضوعات

  • همه
  • مناسبت نوشت
  • یادداشت های عصر جمعه
  • دست نویس هایی در خلوت
  • اولین ها
  • و حضرت (ع) چنین فرمود
  • صرفا جهت تلنگر
  • نقل نوشته های یک حاج آقا
  • تولد یک پروانه
  • وقایع اتفاقیه
  • شعرنوشته های شخصی
  • مناجات نامه

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس