تلنگر نوشتی به یاد مرگ..
مامان از تو آشپزخونه داد زد: بیا شماره خواهرت رو بگیر ببین کی میاد؟
ماهیتابه املت رو با سینی اش , گذاشتم رو اپن آشپزخونه و ایستادم به شماره گرفتن.
گوشی رو که برداشت ,مشغول حال و احوال با خواهری شدیم که وسط حرف یهو بی هوا گفت: شنیدی آقای میم دیروز فوت شده؟
آقای میم همسایه چند خونه اون ورتر خونه قبلی مون بود که بابای خدا بیامرزم اصلا دل خوشی ازش نداشت چون از دستش خیلی زخم زبون شنیده و اذیت شده بود.
مامان تا متوجه شد آقای میم فوت شده شروع کرد به ناله و نفرین اش که خدا ازش نگذره و لعنت اش کنه که پیرمرد بیچاره رو این قدر اذیت کرد و از این حرف ها.
بعد خداحافظی با آجی, ناخودآگاه شروع کردم به گفتن :خدا ازش بگذره, خدا رحمتش کنه و .. و گفتن اینکه :اگر میدونستم دیشب دفنش کردند حداقل یه زیارت عاشورا براش می خوندم.
مامان هم با عصبانیت نگام کرد و گفت: برای بابات فاتحه بخون نه اون فلان فلان شده بهمان شده.
تو اتاق به نیابت آقای میم شروع کردم به سلام گفتن به امام حسین(ع) , بلکه به حرمت ارباب, خدا رحمت اش رو شامل حال اون کنه و بهش تخفیف در حساب بده.
به مادر حق می دادم بعد فوت بابا بیشتر از همیشه از آقای میم بدش بیاد.
اما ازون طرف هم می دونستم میت, بعد رفتن تو قبر مراحل سختی پیش رو داره و دستش از همه قلدربازی ها و منم منم کردن ها کوتاهه..
کمتر از بیست روز دیگه سالگرد فوت بابای خوشگلم در راهه.این هفته که رفتم سر خاک به بابایی میگم آقای میم هم اومده اون ور, اگه ممکنه حلالش کنه.
بابا دل بزرگی داره مطمئن ام میبخشتش.
خدایا خودت بر همه ما آسون بگیر..
یا من یقبل الیسیر و یعفو عن الکثیر, اقبل منی الیسیر و اعف عنی الکثیر, انک انت الغفور الرحیم …